![]() |
![]() |
|
| مخصوص دانشجویان عمران ومعماری |
|
عادت نمیکنم پس من چرا؟ چرا برایم عادی نمیشود؟ چرا هنوز همان طعم گس توی دهانم میآید، همان طعم نحسی که وقتی توی آن صبح لعنتی علیرضا با ناراحتی به من گفت :«خسرو شکیبایی مرد!»؟ دوستی میگفت خبرهای بد، جملات خبری کوتاهی هستند. پس چرا این ۳ کلمه هنوز که هنوز است توی سرم کنار هم جفت نمیشود؟ چرا هر کدام به سمتی میرود؟ چرا « مرگ» و « تو» کنار هم نمیگنجید؟ میخواستم بگویم هر بار که تصویری از تو را میبینم، یا صدایت را میشنوم، یکی دو دقیقه طول می کشد که به خودم بگویم تو دیگر نیستی! میخواستم بگویم همهی این چیزهایی که روانشناسها برای پذیرش مرگ عزیزان مینویسند، چرند محض است. میخواستم بگویم اصلاً من اگر دلم نخواهد باور کنم، باید به چه کسی جواب بدهم؟ میخواهم بگویم وقتی به « هامون» فکر میکنم دلم میسوزد، وقتی بعد از ظهر پریروز «خواهران غریب» را نشان داد دلم برایت تنگ شد. وقتی میبینم روزهای آخر در فیلمهای تلویزیونیای بازی میکردی که خیلی پایینتر از سطح و شان تو بود، بیشتر غصهدار میشوم. دلم برایت تنگ شده عمو خسرو! آخر هیچکس دیگر مثل تو آن نگاههای ساکت و پر سئوال را بلد نیست بیندازد، هیچکس دیگر آن حرکات تند و چابک را ندارد، هیچکس صدایش شبیه تو نیست، هیچکس آنطور مثل تو «س» را ادا نمیکند. آخر چطور به تو بگویم که تو کسی بودی که مثل هیچکس نبود. میدانم، چیزی ننوشتهام که لایق نام تو باشد. فقط دلم میخواست با تو حرف بزنم. اینروزها، دنبال کسی هستم که بشنود. دلم گرفتهبود، دلم گرفتهاست. میخواستم بگویم از وقتی رفتهای تلخیها را میچشم، میخواستم بگویم ملالهایی هست که یکیاش دوری تو است. باید با تو حرف میزدم. باید اینها را میشنیدی. حالا هم این نامه را میدهم تا باد برایت بیاورد و نسیم برایت بخواند. عمو خسرو! میخواهم بگویم دوستت دارم. و حالا… خداحافظ! |
|
+ نوشته شده در
چهارشنبه پانزدهم تیر ۱۳۹۰ساعت 12:50 توسط رضاعظیمی |
|
|
صفحه نخست پروفایل مدیر وبلاگ پست الکترونیک آرشیو عناوین مطالب وبلاگ |
| درباره وبلاگ |
این وبلاگ مختص به مهندسان عمران ومعماری ومقالات واطلاعات این رشته ی مهم واساسی میباشد.
رضا عظیمی دانشجوی مقطع کارشناسی رشته ی مهندسی عمران در تاریخ1389/08/15اقدام به ایجادای وبلاگ نموده ام امیدوارم مطالب آن موردتوجه وعنایت شماعزیزان قراربگیرد |
|
RSS
|